این همه حسود بودم و نمی دانستم !
به نسیمی که از کنارت موذیانه می گذرد
به چشمهای آشنا و پر آزار که بی حیا نگاهت می کند
به آفتابی که فقط تلاش گرم کردن تو را دارد
حسادت می کنم ....

من آنقدر عاشقم
که به طبیعت بدبینم
طبیعت پُر از نفس های آدمی است
که مرا وادار می کند حسادت کنم
به تنهایی اَم
به جهان
به خاطره ای دور از تو ...
چقدر حسود شده ام!
می بینی ؟؟!