تـمام " مــن" دارد "تـــو" می شـود
از بـاغ پـیـراهـنـم ؛
ایـن گـل هــا ...

کـمـی گـل بـرایـت آورده ام ...
قـول مـی دهــم مســتـت کـنند ،ایـن گـل هــا ...

ایـن آغــوش ...
این
عصرهای بارانی ِ بهاری ،
عجـیب بـوی نـفس هـای تـو را می دهـد !...
گـوئـی ... تـو اتـفاق می افـتی؛
و مـن دچـار می شـوم ...
تـمام " مــن" دارد "تـــو" می شـود ...


بـاور مـی
کنـی؟!

خــواب هـایـم بــوی تـن ِ تــو را مـی دهــد
نـڪـنـد آن دورتــر هـا . . .

نـیـمـه
شـب در آغــوشـم مـی گـیــــری ؟!
آه . . . در آغوشـم کـه می گیــری
آنقدر آرام می شوم
کـه فــراموش می کنم
+ نوشته شده در جمعه یکم دی ۱۳۹۱ ساعت 14:31 توسط T@R@NOM
|
زندگی یعنی . . .