امروز دلم هواي با توبودن  كرده  چشمانم شوق نگاه تورادارد كاش ميتوانستم لحظه اي ببينمت و دوباره دردرياي چشمانت غرق شوم

افسوس كه نميتوانم انچه كه در دل دارم بيان كنم زبانم قاصر است ودستم ناتوان از رسم احساسم اخر چگونه ثابت كنم دوستت دارم ؟ چه كنم ؟ توبگو

چگونه ميتوانم از وراي سيمهاي فلزي از اين دنياي مجازي احساسم را به تو نشان دهم؟

كاش فرصتي به من ميدادي؟ كاش چشمانم را ميديدي كه عشقم رافرياد ميزنند

تنهايي عذابم ميدهد خسته ام از تكرار زندگي  تورا ميخواهم كه تكيه گاهم باشي  از پاافتاده ام توان ايستادن

ندارم .گناه من چيست ؟ كه دوستت دارم  ميخواهم با توباشم  و در تو ذوب شوم

بغضي گلويم راميفشارد گوشه خلوتي ميجويم تا رهايش كنم  غرورم نميگذارد  اينجا گريه سر دهم  تنها تو

ميتواني اشكهايم راببيني  اشكي كه از چشمه قلب دردمندم جاري است

 

نازنينم :

 باورم كن و بگذار با تودوباره جان بگيرم  ميخواهم  زندگيم را باتو رونق دهم

  خنده را به لبانم بازگردان  چه سخت غريبه اند اين دوباهم   تو ميتواني اشتيشان دهي؟؟

دست مهرم را رد نكن  دستي كه دست تورا ميجويد واگر يكي شوند دنياي تازه اي ميسازند از جنس عشق

ميشود دوباره فرهاد وشيريني ساخت  ميتوان ليلي و مجنون بود اگر چشمانت ياري ام كنند

  كاش كلمات جان داشتند و ميتوانستند احساس مرا فرياد بزنند تا باورم كني

اما اميد دارم كه روزي باورم كني وميدانم كه دور نيست پيوند دستهايمان به اميد ان روز.....