یکی را دوست می دارم . . .
یکی را دوست می دارم ولی افسوس.....................که اوهرگز نمی داند
نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاهم که اورا دوست میدارم ولی افسوس که اوهرگز نگاهم رانمی خواند
به برگ گل نوشتم من که اورا دوست میدارم ولی افسوس ...................................................
اوبرگ گل را به زلف کودکی آویخت تا اورا بخواند
به مهتاب گفتم ای مهتاب سلام من رسان وگو که اورادوست میدارم ولی افسوس..................
یکی ابر سفیدآمد زره روی ماه تابان بپوشانید
صبا را دیدم وگفتم صبا دستم به دامانت بگوازمن به دلدارم که اورادوست میدارم ولی
افسوس...............................................................
زابر تیره برقی جست وقاصدرامیان راه بسوزانید
کنون وا مانده ازهرجایکی را دوست میدارم ولی افسوس ......................................................
که او هرگز نمیداند.............