کاش زمستان بیاید . . .
میخواهم در آن هوای سرد ، تو مرا گرم کنی ،
میخواهم مرا در آغوش بفشاری و آرامم کنی!
تو که میدانی من چقدر به گرمی وجودت نیاز دارم ،
تو که میدانی چقدر تو را دوست میدارم ،
آغوشت را برایم باز کن که به تو پناه بیاورم....
چه سرپناه گرم و مهربانی را دارم ، خدا را شکر میکنم که تو را دارم...
دستت را به من بده ، اینجا با گرمای وجود تو زنده ام ،
اگر تو نباشی در کنارم میمیرم!
کاش رویاهایمان به حقیقت تبدیل شود،
دلم نمیخواهد روزی در حسرت این رویاهای شیرین بمانیم ،
کاش که لحظه های با تو بودن هیچ کدام یک خواب نباشد!
کاش زمستان بیاید...
باران ببارد و لحظه هایمان بارانی شود ، دلهایمان بهاری شود...
کاش با تو بودن همیشه تکراری شود ،
من عاشق این تکرارم ، کاش دوباره لحظه آشنایی نیز تکرار شود....
کاش زمان به گذشته ها برگردد ، تا لحظه های با هم بودنمان
بیشتر از همیشه شود!
کاش باران ببارد ، من عاشق لحظه های بارانی ام ،
من عاشق بیقراری و لحظه شماری ام!
بی قرار دیدن تو ، لحظه شماری برای گرفتن دستهای تو....
کاش لحظه های بارانی رویا نباشد و در کنار تو نبودن یک خواب نباشد....