ماه من . . .
تو را نمی شناسند!
ماه من!
حتی اگر از پشت ابر بیرون نیایی،
سکوت هم کنی،
می شناسمت!
چشمانت را می بینم که دزدکی به رویم نقره می پاشند،
دستانت را به یاد می آورم که در رویاهایم
ساز قلبم را می نواختند.
... گرچه دوری اما
شب ها پشت پنجره ی نگاهم فاصله ای با من نداری؛
دست که دراز کنم از میان هیاهوی ستاره ها لمست می کنم!
گله ای ندارم،
به انتظار شب چهارده هر شب دعا می خوانم
اما بی وفا رسم رفاقت نیست
که امشب هم پشت ابر بمانی،
طلوع نکنی،
شعر نخوانی،
نگاهم نکنی.
من که صدایم به تو نمی رسد؛
ابر هم انگار قصد گریستن ندارد...
ماه من طلوع کن،
شب تاریک است!