سادگي پاكي صداقت بي ريا
در نگاه آشنايت موج زد
چون كبوترگشتم و شوقي نجيب
از براي ديدنت بر اوج زد
دستهاي خسته و لبريز مهر
جز ترحم در كنار من نخواند
تا رسيدي واژه ها معنا گرفت
مرغ دل يك لحظه هم با من نماند
آه اكنون منتظر هستم مگر
قاصدي حرف مرا از بر كند
او كه صادق بود در حرف دلش
گفته است : شايد مرا باور كند !