اشک . . .
از اشک خود دو سطر به ایماء نوشتهام
تو میآیی و من محو تماشای تو می شوم
از همان دور تو به من می نگری و در چشمان زیبای تو غرق می شوم
خیره به چشمانت می نگرم. مگر در این دنیا به زیبایی چشمهای تو هست؟
تو می آیی و من هزار هزار چشم می شوم و آمدنت را می نگرم
تو می آیی و با آمدنت عطر خوشی عاشقی می پراکنی
حال آن قدر نزدیکی که دستان تو را در دستانم حس می کنم
وه که چه آرامشی هست در کنار تو
آن قدر آرام که دریا در یک روز آفتابی به نسیم
یا صحرا در لحظه پس از باران؛
با هم قدم بر می داریم
گویی دو پروانه سفید بال بر بال یکدیگر می سایند و پرواز می کنند
لب بر لب می گذاریم
گویی دو ماهی قرمز
بی آن که خواب خوش تنگ بلور به هم بخورد
روبروی هم با هم نجوا می کنند
شاد تر از این لحظه ای نیست
کاش تا صبح قیامت این گونه کنار تو باشم
اگر اشکی هم هست سراسر اشک وصال است
و کاش همه اشک ها اشک شوق باشد
ولی .....
ناگهان همه چیز تمام می شود
دنیای رؤیایی وصال با همه زیبایی غروب می کند
و دوباره فراق
و دوباره اشک نیمه شب و درد دوری
کاش هیچ وقت از خواب خوش وصال برنخیزم
کاش همیشه دستانم در دستان تو باشد
کاش همیشه محو تو باشم
کاش ................