کوچه پس کوچه خالی آدمای بی تفاوت
رقص بی جان تن برگ در هوای بی تفاوت
جاده های پیچ خورده روی خطهای مورب
عابری که راه میرفت با دو پای بی تفاوت

پشت آسمان مرده تن یخ بسته خورشید

خسته میشد از هوا،نه از دمای بی تفاوت
قطره قطره اشک می ریخت روی بت های شکسته
کائنی که حرف می زد با خدای بی تفاوت

عابری که می رود و میرسد به سطر آخر

می نویسد از فضای ماجرای بی تفاوت
پشت سالن های بسته آدمک های کرو لال
شاعری ترانه می خواند با صدای بی تفاوت



سروده : مهدی خرمی