دسته گل تو
گلدانم و بسویم دسته ای گل
فرستادی، مرا پروانه کردی
مرا کاشانه چون غمخانه ای بود
تو این غمخانه را گل خانه کردی
زدست قاصدت گل را گرفتم
بهر گلبرگ آن صد بوسه دادم
پس از آن ، با دلی آکنده از عشق
به آرامی به گلدانی نهادم
شبانگه گرد گل پروانه گشتم
بیاد تو به گل بس راز گفتم
حکایت ها که با تو گفته بودم
بجای تو به گلها باز گفتم
میان دسته ای گل « زنبقت» را
زا اشک چشم گریان آب دادم
«بنفشه » را به یاد گیسوانت
به انگشتم گرفتم تاب دادم
گل ناز تو را بوسیدم از شوق
ولی آن گل کجا ناز تو را داشت
نشانی داشت از بوی تو اما
کجا چشم فسونسار تو را داشت
بروی برگ زیبای « گل سرخ »
نهادم با دلی غمگین لبم را
به امیدی که با یاد لب تو
به صبح آرام بشادی یک شبم را
ولی هر چند بوسیدم گلت را
دل تنگم چو غنچه نشکفت
در آن حالت که گرم بوسه بودم
« گل سرخ » تو در گوشم چنین گفت
گل سرخم مخوان ای عاشق مست
که من پیش لب یار تو خارم
به سرخی گرچه دارم رنگ آن لب
ولی شیرینی و گرمی ندارم
+ نوشته شده در جمعه چهاردهم اسفند ۱۳۸۸ ساعت 22:22 توسط T@R@NOM
|