امشب هوای ساحل روحم چه بی ریاست
رویای او غم از دل من پک کرده است

اندوه دوری از تپش یک نگاه ناز
دل را به رسم عاطفه نمنک کرده است

یادش به خیر دسته گلی از صداقتش
در لابلای شهر وجودم نشسته بود

دست مرا به رسم وفا سبز می فشرد
دستش اگر چه از غم یک عمر خسته بود

او رفت و کوچه های غریبانه زمان
در یک سکوت خسته و معصوم مانده اند

گل های سرخ عاطفه هم بی حضور او
در گردباد حادثه مظلوم مانده اند